عجب رسمیه رسم زمونه قصه ی برگ و باد خزونه
فقدان پنج سال نبود زنده یاد مهدی خانبانی، همکار عزیز و دوست داشتنی در دانشکده بسیار سخت است، با هیچ واژه و کلامی نمی توانم آن را وصف کنم، تا زماینکه محل کار ما در دانشکده در کنار هم نبودیم مهدی را خوب نمی شناختم. با شناخت بیشتر و عمیق تر شدن رابطه دوستی که ایجاد شد وجود مهدی را قوت قلبی برای خود و دانشکده و بویژه دانشجویان می دانستم،
وقتی صدای قدم های مهدی احساس می کردم ناخوداگاه چهره زیبا و لبخند همیشگی ش در ذهنم ایجاد می شد . اما افسوس که آن لحظات دیگر تکرار نمی شود. همه چیز تمام شد اما تو همیشه در ذهن همه ی ما زنده ای.
ای کاش قدر دوستی عزیزان در زمان حیاتشان بیش از نبودنشان می دانستیم و به همین راحتی دوستان در فصل سرد پاییز همچون افتادن برگ از درخت از دست نمی دادیم. اما تقدیر اینگونه شد که دانشکده روانشناسی برای همیشه از دیدن حتی یک لحظه مهدی عزیز محروم شود و دیگر همکار خوب و گرانمایه مان در کنار خودمان نمی بینیم. ولی آنقدر برای همه ی ما خوب بودی که همیشه خوبی هایت را در قلب هایمان حس می کنیم.
امروز که به زبان مولانا او «قالب خاکی را سوی خاکی فکنده و جان خرد به سماوات» برده است، در پنجمین سالگرد نبودنت جای خالی شما در قلب خانواده دانشگاه شهید بهشتی و بویژه دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی احساس می شود.
اینجاست که باید گفت رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ رفیقی که همیشه و در هر لحظه کنار همدیگر بودیم؛ رفتن ناگهانی ات آه از نهاد همه ما بلند کرده است. پنجمین سالگرد نبودنت را تسلیت می گوییم.